فیکشن[محکوم شده]p35
مـرد خیلـی غیـره منتـظره مـوهای دخـتر رو داخـل مشتـش کـشید و سـر دختـر رو به سمـت عـقب مـتمایل کـرد و خـیلی سریـع و محـکم سـرنگ رو داخـل شـاهرگ دختـر فـرو کرد.
دختـر از شـدت درد دوبـاره بـا صـدای بلنـد جیـغ زد و کمـی بـدن بی جـونش رو حـرکت داد.
مـرد دوبـاره لبخنـد شیرینـی زد و محکـم تر مـوهای دختـر رو گرفـت و مـواد داخـل سرنـگ رو وارد شـاهرگ دختـر کـرد...
_اگـه خـواهرمو نکـشته بودی،مـجبور نبودم اینـطوری آزارت بـدم...
دختـر با چشـم های نیمـه بـاز به مـرد خیـره شـد و در حـالی که هقهق میکـرد،نمیدونسـت چنـد بار دیگـه بـاید قسـم بخـوره کـه بـرادرش رو نکشـته،چنـد قطـره اشـک روی گـونه هاش ریخـت بـا صـدایی ضعیـف و بی حـال التـماس میکـرد...
_خـوب بـخوابی،کـوچـولـو.
بعـد از چـند لـحظه پـلک های دختـر روی هـم افـتادن و از حـال رفـت
.
.
.
بـا اخـم سـر فـرد روبـهروش داد زد و از شـدت خـشم حتـی نـزدیک بـود مـشتی توی صـورتش بـخوابـونه.
_مردتـیکه یـعنی چـی کـه هنـوز هیـچ سـرنـخی ازش پـیدا نکـردین؟؟؟هاااااا؟؟دو مـاه شـده!
مـرد روبه روش کـه فقـط یـک سـربـاز سـاده بود سـعی کـرد یقـشو از مـشت های مـرد آزاد کـنه.
_آقـا آروم باشیـ...
_رئیسـت کـجاست؟؟؟؟
بـا فـریاد دوبـاره مـرد حـرفش نصـفه مـوند و کـمی آب دهـهانش رو بلعـید و به در دفتـری کـه اون طـرف سالـن بود اشـاره کـرد.
مـرد چـند لـحظه دیگـر هـم با اخـم به مـرد خیـره مـوند سپـس یقـشو رهـا کـرد و بـه سمـت اون دفتـر به راه افتـاد.
اخـم روی صـورتش مـثل همـیشه پـابرجـا بـود.
بـا خشـم دستگـیره در رو محکـم فشـار داد و در رو بـاز کـرد کـه با دیدن فـردی کـه روی صنـدلی روبهروی مسئـول پرونـده دختـر نشستـه بـود به کلـی شوکـه شـد.
اینم از این پارتتت😭✨️
کامنت و لایک فراموش نشههه
کامنتو حتما بزاریددددد که وگرنه خون خودمو میریزم😔😂💔
دختـر از شـدت درد دوبـاره بـا صـدای بلنـد جیـغ زد و کمـی بـدن بی جـونش رو حـرکت داد.
مـرد دوبـاره لبخنـد شیرینـی زد و محکـم تر مـوهای دختـر رو گرفـت و مـواد داخـل سرنـگ رو وارد شـاهرگ دختـر کـرد...
_اگـه خـواهرمو نکـشته بودی،مـجبور نبودم اینـطوری آزارت بـدم...
دختـر با چشـم های نیمـه بـاز به مـرد خیـره شـد و در حـالی که هقهق میکـرد،نمیدونسـت چنـد بار دیگـه بـاید قسـم بخـوره کـه بـرادرش رو نکشـته،چنـد قطـره اشـک روی گـونه هاش ریخـت بـا صـدایی ضعیـف و بی حـال التـماس میکـرد...
_خـوب بـخوابی،کـوچـولـو.
بعـد از چـند لـحظه پـلک های دختـر روی هـم افـتادن و از حـال رفـت
.
.
.
بـا اخـم سـر فـرد روبـهروش داد زد و از شـدت خـشم حتـی نـزدیک بـود مـشتی توی صـورتش بـخوابـونه.
_مردتـیکه یـعنی چـی کـه هنـوز هیـچ سـرنـخی ازش پـیدا نکـردین؟؟؟هاااااا؟؟دو مـاه شـده!
مـرد روبه روش کـه فقـط یـک سـربـاز سـاده بود سـعی کـرد یقـشو از مـشت های مـرد آزاد کـنه.
_آقـا آروم باشیـ...
_رئیسـت کـجاست؟؟؟؟
بـا فـریاد دوبـاره مـرد حـرفش نصـفه مـوند و کـمی آب دهـهانش رو بلعـید و به در دفتـری کـه اون طـرف سالـن بود اشـاره کـرد.
مـرد چـند لـحظه دیگـر هـم با اخـم به مـرد خیـره مـوند سپـس یقـشو رهـا کـرد و بـه سمـت اون دفتـر به راه افتـاد.
اخـم روی صـورتش مـثل همـیشه پـابرجـا بـود.
بـا خشـم دستگـیره در رو محکـم فشـار داد و در رو بـاز کـرد کـه با دیدن فـردی کـه روی صنـدلی روبهروی مسئـول پرونـده دختـر نشستـه بـود به کلـی شوکـه شـد.
اینم از این پارتتت😭✨️
کامنت و لایک فراموش نشههه
کامنتو حتما بزاریددددد که وگرنه خون خودمو میریزم😔😂💔
۶.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.